کشورداری بر شالوده بُنمایه های فرهنگ ایرانی: گزندناپذیری جان و زندگی،مهرورزی، دادورزی، راستمنشی

در دوران و روزگارانی که زنان، مصدر اجرایی و فرمانروایی بوده اند، نقش مردان همواره تکمیلی و همپایی بوده است؛ نه متعیّن کننده و تصمیمگیرنده. از زمانی که قیام استبدادی و قدرتگرایانه مردان علیه زنان به باژگونی و فروپاشی فرمانروایی زنان انجامید تا همین امروز تواریخی که در باره جامعه ایرانی نوشته شده اند مملوّ از دروغبافی و اتّهام و تقلیب و تحقیر و کتمان و استتار و حذف و مصادره به مطلوب کردن و در سایه گذاشتن و جنگ هرگز آشتی ناپذیر علیه زنان و فروزه های ستایش انگیز و جاذبه های فریبایی آنها بوده است.

تباهی ایران و مردمش در سنگلاخ کشمکشهای فجیع حاکم و محکوم

تحصیل کرده ایرانی در هر دانشگاه و آموزشکده ای که پا گذاشت و از آنجا فارغ التّحصیل شد، هیچگاه نیاموخت که بر روی «پاهای استقلال اندیشیدن خودش» بایستد و به جوینده ای رادمنش و پرسشگری کنجکاو بالیده و پروریده شود. وی در هر رشته ای که تحصیل کرد و تمام مدارج آموزشی را پشت سر گذاشت و حتّا با درجه عالی به کسب مدرک تحصیل کامیاب شد، هرگز نتوانست در همان رشته ای که تحصیل کرده بود، استادی ایده آفرین با افکار بدیع بالیده و پروریده شود؛ بلکه خیلی که همّت کرد، توانست فقط نشخوارگر و بازخورنده و مروّج و مبلّغ و مکرّرگوی افکار و ایده های متفکّران و فیلسوفان و استادان و دانشمندان باختر زمینی شود که تازه در فهم و درک و گواریدن و نیوشیدن افکار و ایده های آنها نیز حسب گفتارها و نوشته هایی که از خود به جا گذاشته اند یا هنوز بر زبان میرانند و منتشر میکنند، سخت بر خطا و کژفهم و نافهم و اصلا نفهمیده در گستره اجتماع حضور داشته و دارند. آنها هیچکدامشان در دامنه های اندیشیدن و پرسیدن و ایده آفرینی و افکار نویافته رشد نکردند؛ بلکه فقط به متابعین و دنباله رو و بلندگو و مبلّغ و مروّج نظرات و افکار و ایده های دیگران شدند. به همین دلیل نیز در هیچ نقطه ای از کره زمین نمیتوان ایرانیانی را پیدا کرد که در مقام «جامعه شناس، حقوقدان، فیلسوف، متفکّر، اقتصاد دان، تئولوژ و امثالهم» به زایش و آفرینش ایده ها و افکاری کلیدی و استخواندار به سهم خود کوششها کرده باشند.

چرا تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی ناکارآمدند و تابع عقاید رایج هستند؟ [فقر نیندیشیدن و پیامدهای فاجعه بارش]

در اینکه طیف تحصیل کردگان و اساتید دانشگاهی و کنشگران ایرانی؛ بویژه با شکلگیری «حزب توده» به این سو، هیچگاه به معضلی به نام «اسلامیّت و طیف آخوندهای ذینفع و جاه طلب»، برغم حضور عیان و رسواگرانه آنها در وقایع میهنی و وفور پُر حجم نوشته جات و کردارها و رفتارها و گفتارهای فاجعه بار آنها پی نبردند و در صدد سنجشگری اسلامیّت و روشنگری اذهان مردم برنیامدند، مسئله ایست بسیار شایان نکوهش؛ یعنی تحصیل کردگان و استادانی که بیش از نیم قرن از امکانات و ظرفیتها و فعالیتهای خود را به جای آنکه به سنجشگری اسلامیّت و روشنگری اذهان مردم اختصاص دهند، آمدند و مباحث باختر زمینیان را فقط به صورتهای شکسته بسته در دانشگاهها و مراکز آموزشی تکرار مکرّرات کردند.
همچنین کنشگران حزبی و تشکیلاتی و سازمانهای عقیدتی، تمام نیرو و استعداد و هنر و توانمندیهای خود را برای تبلیغ و ترویج یکی از مخرّبترین ایدئولوژیهای قرن بیستمی به نام مارکسیسم-لنینیسم از دریچه جیک و بُک حزب کمونیست شوروی سابق هدر دادند و دست آخر نیز در اتّحادی منحوس و منفور از دانشگاهی اش گرفته تا ایدئولوژیگرای متعصبّش با طیف آخوندها به سقوط ایران و مردمش در قعر قهقرائیهای تاریخ بشر همّت آکادمیک/مترقیانه کردند و نه تنها از اقدام خود هرگز شرمسار نشدند؛ بلکه در رکابداری و متعگی برای قهقرائی ایران و قاتلان مردمش، همدستیهای شبانه روزی نیز در تمام شبکه های اینترنتی بدون هیچ دریغی دوندگیها کردند و هنوزم میکنند.

گریز از مسئولیّت پذیری در گستره کارزارهای میهنی

از عصر گامنوردی مردم ایران در گستره تاریخ و فرهنگ جهانی در طول قرنهای قرن تا همین امروز، آنچه حوادث و پیامدهای هولناک و تاسّف بار آنها را در میهن و اجتماع و کشورداریی رقم زده و فجایع دلخراش انسانی و باهمزیستی را مسبّب شده است، «سائقه حسادت» ایرانیان نسبت به همدیگر بوده است، مهم نیست که در چه موقعیّت و مقامی بوده باشند یا هستند. تا زمانی که «سائقه حسادت» بر امکانهای رقابت سالم، اولویّت اجرایی دارد، محال است که بتوان به ایجاد تغییرات بهره آور در عرصه های کشورداری و میهنی و اجتماعی و مناسبات انسانها با یکدیگر امیدوار بود. تراژدی غم انگیز مناسبات «کشورداری در ایران» با شعله ور شدن «آتش مخرّب و مخوف حسادت» و فاجعه سر بریدن «پادشاه اسطوره ای ایران؛ ایرج» آغاز شد و تاریخ نکبت بار خونریزیها و جنایتها و کشتارها و شکنجه ها و ستمها و بیدادگریها و تبعیدها و ذلالتها را در مناسبات اجتماعی و میهنی تا همین ثانیه های گذرا تثبیت کرد.

از بدشگونیهای حسادت در تاریخ فجایع ایران استعفای عقل

ملّتی که کنشگران و تحصیل کردگانش؛ بویژه آنانی که در دامنه علوم فرهنگی تحصیل کرده اند، نتوانند در باره ایده «فرمانروایی و دولت» با مغز خودشان حسب تجربیات فردی و استعداد ذاتی و بُنمایه های تاریخی-فرهنگی مردم خود بیندیشند، هیچگاه نخواهند توانست در شکلگیری و طرّاحی ایده «فرمانروایی و دولت»، نقش کلیدی و کارسازی را ایفا کنند. عواقبی که از نیندیشیدن طیف تحصیل کرده در باره معضلات میهنی ایجاد میشود، اینست که متولّیان و مُجریان سنّتها و آداب و رسوم و شرایع و اعتقادات رایج و خرافات گسترده در رگهای افراد جامعه و عنعنات اجتماعی به حیث زیرساختهای کلیدی و ستونهای اجرایی مناسبات اجتماعی انسانها به عملکرد خودشان در ابعاد مختلف ادامه میدهند و همواره آنانی بر ذهنیّت و نحوه رتق و فتق کردن مناسبات اجتماعی اقتدار و قدرت دارند که از کهنترین ایّام در دوام سنّتها و اعتقادات رایج نقش اوّل را ایفا کرده اند. آنچه که از داربست نقشگزاران اعتقاداتی در جامعه تبلور میابد و بر فراز جامعه، «سلطان صاحبقران = ولی فقیه = قائد اعظم = رهبر معظّم» میشود با ایده «فرمانروایی و دولت»، هیچ سنحیّتی ندارد؛ بلکه عکس برگردانِ ایده ای استتار شده و بالقوّه است که هیچ متفکّر و فیلسوف و استاد و پژوهشگر و دانشمند وطنی لام تا کام در باره اش نیندیشیده است. در ایرانزمین بر خلاف تاریخ کهنسالش که همواره «شاهان و وزیران دانشمند» بر چند و چون مسائل و مُعضلات مردم و میهن،  حاکم و مسند اقتدار بودند، از دوران مشروطه تا امروز، هیچ گونه نشانه ای از «فرمانروایی و دولت» در معنای مدرن و اندیشیده شده در تجربیات باختر زمینان وجود نداشته است.  اکنون باید از خود پرسید که اینهمه کنشگران پر مدّعا و فارغ التّحصیلان دانشگاههای خودی و بیگانه در طول بیش از یکصد سال آزگار بر کدامین مدار به ادّعاهای کنشگری و تحصیلاتی خود نازیده اند؟. بر بلاهتهای متابعتی یا ناآگاهیهای تلنباری در ذهنیّت عقیم و نازای خودشان؟. کدامیک؟.   

پُرسمانِ فرمانروایی و دولتِ باهماندیشان

یک صد سال آزگار از زندانی به زندان دیگر در افتادن و محبوس سیاهچالها شدن تا کنون نتوانسته است بیشینه شمار ایرانیان را به آنچنان ارتقای فکری و استدلالی و سنجشگری فرابالاند و بیاموزند و تصمیم قطعی بگیرند که برای همیشه از زندانهای عقاید شخصی و جمعی آزاد و رها شوند تا بتوانند «آزادیهای فردی و اجتماعی» را در همکاری با یکدیگر، تامین و تضمین کنند. عقایدی که برچسب «حقیقت» را بر ظاهر و باطن خود بیاویزند، هیچگاه جامعه را به سوی «آزادی» رهنمون نخواهند شد؛ بلکه از «زندانی به زندانی دیگر در تحت سیطره مستبدّترین حاکمان قدرت طلب» سوق خواهند داد که به نام همان «حقیقت» در حقّ انسانها به هر نوع تبهکاری و جنایت و شرارتی اقدام خواهند کرد. عقایدی که انسان را «زندانی و مقهور و ذلیل و بی شخصیّت» میکنند، هرگز حقیقت نیستند و هیچ نشانه ای از حقیقت نیز ندارند؛ بلکه تلقینات و تعلیمات و تصوّرات و خرافات و حفظیات و آداب و رسومی هستند که در پروسه رشد آدمی از دوران کودکی تا بلوغ، نم نم به تار و پود روح و روان آدمی آمیخته و آویزان و مصدر آمریّت به رفتار و گفتار میشوند و مغز اندیشنده آدمی را خنثا و بی خاصیّت میکنند.  تا امروز هیچکس تلاش نکرده است که «تاریخ زندانهای عقیدتی ایرانیان» را و محکومیّت یک صد ساله آنها را در «سیاهچالهای بگیر و ببند و پیگرد و شکنجه و ترور و اعدام کن» بررسی و سنجشگری کرده باشد.

از رویگر زادگانِ پهلوان و روستا زادگانِ دانشمند

اگر فرض را بر این بگذاریم که خصلت بسیار ستودنی مدارایی و شکیبایی و سازگاری و میهمان نوازی ایرانیان، علّت کلیدی دوام و غرّه و فربه شدن بی آزرمی و دست درازیهای حکومتگران غاصب بوده است، آنگاه میتوان استدلال آورد که ایرانیان هر چقدر در سازگاری و مدارایی و شکیبایی، انسانهایی دریادل و فراخبین و با شعور و فرهنگیده بوده اند، در ازایش، حکومتگران غاصب و ایلغارهای مهاجم، از بی شرم ترین و حقیرمایه ترین و تنگ نظرترین و پست فطرت ترین و بی شعورترینهای مردم روزگار بوده اند؛ زیرا در شناخت مردم ایران، نه تنها هیچ آگاهی خردلسانی نداشته اند؛ بلکه فهم و شعور نیز نداشته اند که از فروزه های مردم ایران به نفع «دوام اقتدار و قدرت خود» استفاده خردمندانه کنند و در رفتار با مردم نشان دهند که اگر «غاصب هستند»، دست کم میتوانند از بُنمایه های فرهنگ مردم ایران، تبعیّت کنند و با احترام تمام به رعایت و ارجگزاری آنها همّت کنند؛ یعنی کاری و وظیفه ای که هیچگاه در تاریخ کهنسال ایران از طرف حکومتگران غاصب تا امروز رُخ نداده و اجرا نشده است.

رفتار حکومتگرانِ غاصب با سازگاریها و خیزشهای ایرانیان

فقط انسانهایی که «آزاداندیش» هستند، میتوانند دوام و شکوفایی «آزادی» را امکانپذیر کنند؛ زیرا در پروسه اندیشیدن آزاد است که میتوان چند و چون مفید و مُضر و خطرناک بودن عقاید و مذاهب و ایدئولوژیها و نظریّه های علمی نما را سنجشگری کرد و به محک زد. آنانی که «آزادیخواه» هستند و طالب آزادی، همه بدون استثناء خطری بالقوه برای «آزادی» هستند. نگاهی به کارنامه تمام اشخاص و سازمانها و احزاب و گروهها و تشکیلاتی که روزی روزگاری، «آزادیخواه» بودند و پس از سیطره یافتن بر قدرت، ماهیّت وجودی خود را برای همگان آشکار کردند، میتواند درس عبرتی باشد برای اکنونیان معترض به وضعیّت و شرایط سیاسی حاکم بر کشور تا بتوانند فرق بین مدّعیان «آزادیخواهی» را با «انسانها و متفکّران و فیلسوفان و کنشگران و دانشمندان آزاد اندیش» تمییز و تشخیص دهند. در هر جامعه ای که عدّه ای بخواهند «شعار آزادیخواهی» سر دهند، باید خطراتی را که ناشی از «شعار دهی» آنان است، پیشاپیش تشخیص داد و در صدد خنثا و مضمحل کردن آنها بر آمد. خطر ویرانگر و فلاکتبار مسائل کشوری و میهنی در ایران از زمانی شکل گرفت که اشخاصی/گروههایی/احزابی/تشکیلاتی/فرقه هایی به زیر پرچم «آزادیخواهی» جمع شدند و پایه های ذلالت همگانی و میهنسوزی را در هر گوشه و کناری از وطن برقرار کردند. جامعه ای که فعّالان عرصه های مختلف فرهنگی و کنشگران و تحصیل کردگانش، هیچ بویی از «آزاداندیشی» نبرده باشند، اگر قرنهای قرن نیز بر طبل و دهل «آزادیخواهی» بکوبند، هیچ چیز دیگری را بر سرنوشت مردم و میهن به ارمغان نخواهند آورد سوای زایاندن و بالاندن و حاکم مطلق کردن سیستمهای دیکتاتوری و استبدادی که وظیفه اعلاء خود را خونریزی و سرکوب و غارت و کشتار و تجاوز میدانند.

از رونقِ قتل عامِ جوانان در ولایت جانستانان الهی

حکومت الهی؛ مخصوصا نوع شیعی آن، حکومت ترور و وحشت افکنیست. الله و متولّیانش نمیتوانند ثانیه ای بدون وحشت گستری دوام داشته باشند. حضور و حکومت الله؛ یعنی حاکم شدن هراس و دلهره و اضطراب و تب و لرز. حکومت الله؛ یعنی تجاوز آشکار به کرامت و شرافت و حیثیّت و آبرو و عزّت بشری. حکومت الله؛ یعنی غارت و چپاول و سرقت اموال و دارایی انسانها. حکومت الله؛ یعنی ویرانی و برهوت و بیابان گستری و فقر و توسعه و دوام و تحکیم جهل و حماقت و خرافات و ذلّت و خوار و زاری و نکبت و قهقرائی و واپسماندگی مداوم. حکومت الله؛ یعنی شبانه روز خونریزی و کشتار و قتل و ترور و اعدام و شکنجه و حبس و سیاهچال و جانستانی و ضرب و جرح. حکومت الله؛ یعنی حاکم شدن بی لیاقترینهای پست فطرتی که با هلهله و غوغا و هوچیگری، مادران و زنان و دختران و فرزندان خود را در بازار معاملات انسانی با افتخاری توصیف ناپذیر میفروشند. حکومت الله، حکومت جبّاریّت شهوانی و انذار و تهدید از طرف مومنان روانپریش و عقده ای است.

آسیبهای فاجعه بار فرهنگی در سیطره ولایت آخوندشاهی

ولایت فقاهتی، سیستم حقیقت واحد است که بر اوامر «آخوندشاهی» تکیه کرده است. آنچه که آخوندشاه تعیین میکند، همخوانی و همسویی با حقیقت حاکم بر ذهنیّت و روح و روان و اعتقادات مذهبی/دینی اوست. بنابر این بحث از «انتخابات» در چارچوب سیستم آخوندشاهی، هیچ واقعیّت عینی و اصولی حسب «آزادی انتخاب» ندارد. کاربرد کلمه انتخاب در چارچوب انتصابات ولایت آخوندشاهی، ترفندیست برای فریب و تحمیق مردم. در چارچوب اصول اسلامیّت، اصلا و ابدا مسئله ای به نام انتخاب هرگز وجود نداشته است؛ بلکه فقط «انتصابات» هستند که دوام چفت و بست حقیقت اسلامیّت را تامین و تضمین میکنند. زمامداران فقاهتی میدانند که بدون انتصابات نمیتوان به دوام قدرت و اقتدار کاست اخانید اطمینان خاطر داشت.

انتصابات در ولایت آخوندشاهی

با برآمدن و حاکم شدن نظام «ولایت فقاهتی»، تنها تغییر مهمی که در ساختار کشورداری ایران ایجاد شد، تبدیل سیستم «شاهنشاهی» به «آخوندشاهی» بر شالوده شرایع اسلامیّت بود. اگر سلاطین در گذشته های دور تلاش میکردند که لژیتیماتسیون خود را برای زمامداری بر کشور با تایید و تصدیق «موبدان» رنگ و لعاب بدهند، در سیستم فقاهتی، آخوند است که تعیین میکند چه کسی سلطان باشد و اختیارات او تا کدام درجات، مُجاز و مقیّد؛ زیرا نصّ الهی، حکم هرگز خدشه ناپذیر است. اجرا و گردن نهادن به آن، عین تابعیّت و عبودیّت از امر الهی است. وقتی که عقیده در مغز و روان انسان مومن، سیطره یابد و بر ستون ایمان، چفت و بست شود، آنگاه مومن بی هیچ شکّی اینهمانی خودش را با خالق حسّ میکند؛ زیرا در اراده الهی مستحیل شده است. متعاقبش هر گونه گفتار و رفتار خود را عین اراده خالق میداند که کوچکترین تناقض و تضادی در آن نمیبیند. کلیّه زمامداران و متصدّیان ارگانها و سازمانها و موسسات و تشکیلات حراستی و حفاظتی تابع سیستم ولایت فقاهتی تا امروز هر اقدامی و سخنها و رفتارهایی را که در حقّ مردم ایران اجرا کرده اند، بر اساس اصول و نصوص و احکام و قواعد و مبانی اسلامیّت شیعی بوده است و همچنان هست. اگر در نظر آحادّ مخالفین سیستم فقاهتی که حتا بعضی از آنها در سیستم مشارکت دارند، در رفتارها و گفتارها و تصمیمهای زمامداران اسلامی، تضاد و تناقضی مشهود باشد که با اسلامیّت نوع مخالفین سیستم مطابقت نمیکند، خطا در بینش مخالفین است که اصلا و ابدا سر سوزن شناخت پیش پا افتاده از اسلامیّت و تاریخ و اصول و احکام آن ندارند.

جستاری در باره آخوندشاهی و حقیقتگویی ولی فقیه

«علمی اندیشیدن» و راسیونال داوری کردن در زمینه شناخت و دانش به این معنا نیست که با استناد کردن به دهها و صدها و چه بسا هزاران کتاب و مقاله و اسناد بتوان حقّانیّت قطعی گفتارها و دیدگاههای خود را اثبات کرد؛ بلکه علمی اندیشیدن به این معناست که بتوان از لابلای آنچه «قطعیّت کتابی و اسنادی» دارد، راهی یافت به سوی کشف حقیقت آنچه در سایه پژوهش علمی، کتمان و تقلیب و استتار شده است و سپس با دلاوری از کشفیّات خود سخن گفت و نشان داد که آنچه در آثار آکادمیکرها و اساتید دانشگاهی و پژوهشگران مختلف، برچسب «علمی» خورده است تا چه میزان از دایره «حقیقت پژوهی» دور هستند و نه تنها پرده ای تاریک را بر پروسه حقیقت یابی برافراشته اند؛ بلکه محصول قلمفرسائیهای آنها فقط راهی پُر سنگلاخ را بر گذرگاههای شناخت و دانش داشتن از مسائل و معضلات مردم و اجتماع ایجاد کرده اند.

از بُغرنجها و کلافهای سر در گم قدرت و استیلاء

«نوزایی فرهنگ ایرانی» که در زلزله «زن -زندگی – آزادی///مرد – میهن - آبادی» پدیدار شد، محصول آزمون بُنمایه های فرهنگ مردم ایران در هماوردی با زمامداران غاصب الهی بود. زایشی نو که در زهدان فرهنگ ایرانی از اعماق تاریخ همچون آتشفشان سر برکشید، در نتایج گدازه های بارآوری که به هر سو افکند، مطربانی آوازخوان را با هلهله و دست افشانی و پایکوبی در هر کوی و برزنی بدون هیچ سلاح و زرّادخانه ای به سوی متلاشی کردن قلعه پوسیده و خشت و کلنگی فقاهتی بال و پر داد. «سیمرغ ایرانیان»، خداوند رامشگریست و نوازنده هزار دستانِ شادیهای بی پایان. بر خداوندی که گیتائی ترین «خدا» در جهان است و «گوهر یاقوتی اش»، موسیقی و مطربی و رقص و شور و خنده و آواز و شادخواریهای میگونه است، هیچ قاهر زمینی و فراکائناتی نخواهد توانست چیره شود؛ ولو مومنان قاهران زمینی و فراکائناتی میلیمتر به میلیمتر اطراف خودشان را از زرّادخانه های گیوتینی با شدیدترین ابزارهای شکنجه گری تعبیه کرده باشند. دلایل محرّز فروپاشی حکومت فقاهتی و هر گز حقّانیّت نداشتن آن از روز اول سیطره یابی کاست اخانید بر ایران و مردم از پیامدهای آزردن جان و زندگی است.   

پایداری و نوزایی فرهنگ ایران در کشاکش با زمامدارانِ غاصب

چرا در میان اینهمه تحصیل کردگان و کنشگران ایرانی از دیر باز تا امروز تا کنون یک نفر از خود نپرسیده است که چرا «ویلیام جیمز/William James (1842 – 1910 میلادی که در مکتب ایده آلیسم آلمان، پروریده و آبدیده شده بود، وقتی به آمریکا بازگشت، هیچگاه در باره ایده آلیسم و فلسفیدن فیلسوفان آلمانی،  کلامی بر زبان و قلم نراند؛ بلکه بر شالوده «واقعیّتها و عینیّتهای جامعه آمریکا» به آفریدن بنیانهای فلسفه «پراگماتیسم» با تکیه به خویشکاریها و خویشاندیشیهای خودش همّت کرد و کلیدی ترین نقش را در شکل گیری مناسبات اجتماعی و کشورداری جامعه آمریکا تا امروز ایفا کرده است؟. چرا کثیری از ایرانیان مدّعو در خصوص اندیشیدن در باره «عینیّتها و واقعیّنهای میهنی» ناتوانند یا آگاهانه میگریزند و فقط موضوعات فکری بیگانگان را آنهم کاملا ناشیانه و با سخنهای بی مایه و بی مغز به موضوع قلمفرساییهای خودشان تبدیل کرده اند؟. آیا فقر فکری تحصیل کردگان ایرانی و کنشگران بیابانگرد از این مُعضل اسف انگیز حکایت نمیکند که ما همچنان نمیدانیم «واقعیّتها و عینیّتهای جامعه ایرانی» کدامند و چگونه میتوان با انگیخته شدن از آنها به آفرینش فلسفه باهمستان و هنر کشور آرایی کامیاب شد؟.

تفسیر و تشریح واقعیّتها و عینیّتهای میهنی از پشت عینکهای دودی

جوامعی که کنشگران و متصدّیان و زمامدارانش نمیتوانند بین «مُتّهم و مُجرم و دادخواهی متضرّر» بر شالوده «فلسفه حقوق و اصالت کرامت بشری»، تفاوتهای ماهوی را از یکدیگر تشخیص دهند و قضاوت کردن را به ارگانهای صلاحیتدار قانونی و بی طرف واگذار کنند، آن جامعه و انسانهایش پیوسته در چنگال کشمکشهای کنشگران انتقامگیر و پرخاشگر و حقّ به جانب و تنها به قاضی رفتن به شدّت گرفتار و قربانی و متضرّر قرن به قرن خواهد ماند. تا زمانی که پروسه کشمکشهای کنشگران ایرانی – مهم نیست که بر شالوده کدامین دلایل موضع بگیرند و متّکی به کدامین عقاید و اصول مذهبی و گرایشهای ایدئولوژیکی و غیره و ذالک رفتار کنند- بر محور انتقامگیری از «مُتّهمان و مُجرمان» میچرخند، وضعیّت قضاوت و داوری کردن در ایران امروز و فردا بر گرداگرد آسیاب خونریزی خواهد چرخید؛ زیرا آنچه که در ذهنیّت و مغز و نظر و روح و روان کنشگران، هیچ ارزش ندارد، همانا «اصالت کرامت و عزّت نفس و شرافت بشری» مُتّهم و مجرم است؛ نه بررسی دلایل اتّهام و ابلاغ کیفرداد بر شالوده قوانین حقوقی.

استتار تاریخ در گرداب سرگذشتهای عاطفی

انسانی که کنشها و واکنشهای رفتاری و گفتاری و قلمی اش در جهت تسخیر «قدرت و حاکم کردن اراده همعقیدگانش» باشد، هیچگاه و هرگز نمیتواند نقش انسان اندیشنده را در باره معضلات و مسائل کشوری و میهنی ایفا کند،؛ زیرا هر گونه روشنگری به معنای اقدامی علیه سائقه «قدرت طلبی و جاه طلبیهای بیمارگونه اش» است. پرنسیپ روشنگری بر این مدار خجسته و بسیار ستودنی و ارجمند میچرخد که انسانها را از «امّت بودن و خلق همگونه شدن» به شخصیّتهایی فکور با حفظ کرامت و عزّت نفس و رفتارهایی فرهنگیده بیانگیزاند تا انسانها بکوشند که شاهنشاه بودن را بر غرایز و سوائق فردی بپروراند. کنشگری که در تقابل با قدرتهای حاکم بر جامعه با حرارت شعارهای سوزاننده و کفهای بر دهان آورده میجنگد، کنشگریست که در حسرت تسخیر قدرت به هر وسیله ای و بهانه ای متوسّل میشود تا بتواند راه و زمان تسخیر قدرت مطلوب را کوتاه کند.

سرگشتگانِ و شیفتگانِ وادی قدرت و نفرت

ملّتی که اقدامهای مقتولی ارگانها و سازمانها و دستگاههای اجرایی حکّام را تاب میآورند و سکوت میکنند در برابر اعمالشان یا فقط به التماس و خواهش می افتند در پای حُکّام یا اعتراضات دشنامی و نفرین آلود در مقابلشان میکنند یا سزای اعمالشان را به انتقام گرفتن از طرف نیرویی ماوراء الطبیعی حواله میدهند یا خود را تسلیم سرنوشت و تقدیر میکنند، نم نم زمینه های «عادی شدن قتل و خونریزی» را در دراز مدّت به یک «عادت و رسم و سنّت کشوری و اجتماعی» تبدیل میکنند و از انواع و اقسام شیوه های اجرای حُکم در حقّ «مجرمان و متّهمان»، خواه گناهکار باشند، خواه بیگناه، با حالتی خونسرد بدون کوچکترین واکنش اعتراضی و عذاب وجدان نداشتن رفتار خواهند کرد. پیامدهای رفتارها و کنشها و واکنشهای آحادّ اجتماع باعث میشوند که حُکّام در پروسه خونریزی و قتلهای حکومتی و جنایتهای سازماندهی شده و کُشتارهای دست جمعی در خصوص مقابله با نوع رفتار و واکنش مردم در جامعیّت وجودی، محاسبه های قیراطی کنند و نقش زمان را برای عادتخواره شدن انسانها مدام در نظر بگیرند؛ زیرا هر چقدر پروسه کشتار در فراز و نشیب مقطعهای گوناگون به تلفات کم و زیاد و تک و توکی و گاه دوجین دوجینی و گاه صدها و دویستها و متغیّر های ضروری آمیخته باشد، میزان عادتخوارگی انسانها نسبت به کشت و کشتارها بیشتر و با دوامتر میشود.

آرماگِدونِ گورکنانِ زشتخو در سلّاخ خانهِ الهی

تصوّر اینکه جامعیّت عقیدتی و ایدئولوژیکی و اعتقاداتی میتواند مسائل و مشکلات باهمزیستی را رفع کند، توهّمیست که جوامع بشری را به گردابی از کمپلکسهای ریشه سوز میخکوب کرده و زندگی تک تک انسانها را به جهنّمی سوزان و فرساینده واگردانده است. در جهان امروز باید یاد گرفت که چگونه میتوان برای همیشه و ابد از چنگال مدّعیان «جامعیّتهای رهائیبخش» آسوده خاطر شد و راههای فردی را با یقین متکّی به توانمندیها و فروزه ها و استعدادها و دانشها و آگاههیها و تجربیات شخصی به پیش برد. وقتی که مناسبات اجتماعی و کشوری در تحت سیطره حکومتهای مذهبی/ایدئولوژیکی/عقیدتی از معنا تهی شوند، آنگاه انسان در هر لحظه ای که میگذرد، تلخکامی ثانیه به ثانیه رویدادها را در معاشرت با همنوعانش تجربه میکند که پیامد آن افسردگیهای روحی و روانی و پریشانی آنات زندگیست.

قهقرائی کرامتِ بشری در چنبره ماتریکسِ آخوندی

هر گاه، قدرت و اقتدار به منشاء انسانی منوط و وابسته نباشد؛ بلکه سرچشمه خودش را از سوژه ای ماوراء الطبیعی اکتساب کند که به هیچ وجه از لحاظ راسیونالیستی اثبات شدنی نیست، آنگاه حامل قدرت و اقتدار در کاربست آنچه که اراده میکند، ترضیه شهوانی مقاصد و اهداف خود را تجربه میکند بدون هیچگونه پاسخوری در مقابل انسانها؛ زیرا زمامداری که از نیروئی مثلا «الهی و فراسوی زمینی»، قدرت خود را اکتساب کرده است، هرگز به هیچکس بر روی زمین جوابگوی اعمال و گفتار و رفتارهایش نخواهد بود. در نتیجه، مقتدری را که مردم اجتماع در جامعیّت وجودی انتخاب نکرده باشند، در برابر هیچ انسان و ارگان و سازمان و موسسه ای حسّ مسئولیّت ندارد و دلیلی نیز ندارد که بخواهد برای اقداماتی که مرتکب میشود، جواب بدهد. مسئله شهوانیّتی که از طریق اکتساب قدرت و اقتدار از طرف نیروئی الهی و فرازمینی تامین و تضمین میشود در واقعیّت اجرایی و فونکسیونالیستی زمینی اش به کابوسی مرگبار برای مردم تبدیل خواهد شد که تنها با ریشه کن شدن ریشه های آن در ذهنیّت خود مردم میتوان پایانی را برای آن رقم زد.

از کابوسِ مرگبار الهی و بختکِ حکومتِ شهوانی آخوندها

اگر انسان عصر مُدرن در تمام زیر و بم کشمکشهایش در عرصه های مختلف اجتماعی و فرهنگی و کشوری و فردی و جهانی به دنبال «گسستن و آزاد شدن از غُل و زنجیرها و موانع زندگی ستیز» بود، در عوض، انسان عصر «مدرنیته» به دنبال واقعیّت پذیر کردن «آزادی برای همبستگی و همعزمی وهمدلی و باهماندیشی و همدردی» است. به همین دلیل است که انسان عصر مدرنیته به دنبال یافتن ستونها و شاهرگهای حیاتی برای دوام فروزه هایی تکاپو میکند که بتوانند بنیانهای خوشزیستی و سعادت و رفاه و آرامش روح و روانش را تامین و تضمین کنند. هیچ چیزی در جهان تجربیات و تاریخ و فرهنگ بشری، «کهنه و عتیقه» نیست؛ بلکه همیشه در حالت «شادابی بالذّات و انگیزشی» هست. آنچه را که «نو/تازه/جدید» میگویند، هیچ چیز دیگری نیست سوای تغییر «چشم اندازها» برای پوست اندازی و دگرسان زیستی و دگرسان شدن. انسان، هیچگاه، کهنه و عتیقه نمیشود؛ ولی اعتقادات و نگرشها و بینشهایش کهنه و فرسوده و بی بو و خاصیّت و همچون البسه آدمی، نخ نما و نیمداری میشوند. تحوّل انسان در دایره چشم اندازهایش به پیشرفت در فرهنگیده و فرزانگی شدن منش آدمی میانجامد.

انسان ایرانی در گستره دورانِ مُدرن و مُدرنیته

تناقضات گسترده ای را که در متون مختلف مذهبی وجود دارند، میتوان به حیث سر نخهای کلیدی ابعاد کشمکشهای اقوامی دانست که هر کدام برای منفعت و امتیاز خود با دیگران از در جنگ و قتل عام بر آمده اند. در پسزمینه خدایان ادیان ابراهیمی مثل: «یهوه، الوهیم، الله، عیسا مسیح و کذا» میتوان جمیع امکانهای سوائق بشری را تمییز و تشخیص داد که طبق موقعیّتهای متفاوت میتوانند انسانها را دوست بدارند یا از آنها نفرت داشته باشند یا نسبت به مسائل مشاجره ای سکوت و مصالحه کنند یا جنگ و کشتار را پیشه کنند یا آبادانی را بستایند یا ویرانگری را تمجید کنند. یا انسانها را در آرامش زیستی بگذارند یا اینکه برده کنند و کرامت و شرافت و حیثیّت آنها را لت و پار و نابود کنند. هولناکی مناسبات الاهان و انسانها در ادیان ابراهیمی، فاجعه تراژیک و اسف بار انسان بر روی کره زمین است که از کهن ترین ایّام تا امروز نکبتها و ذلالتها و قهقرائیها و خونریزیهای سرسام آور قرن به قرن را  در جوامع بشری پایدار و شعله ور نگاه داشته اند.  

در سنجشگری جنگهای مومنان به الاهان خونریز برای انحصاری کردن قدرت و امتیاز

 وقتی در جوامعی که اسیر و دربند نصوص ادیان ابراهیمی محکوم و خالقهایی خشمگین و قصاص دهنده مثل «یهوه/الله/ عیسا مسیح» بر سرنوشت آنها حاکم شده اند و مومنان به آنها ایمان کور دارند و هر لحظه از رویدادهای زندگی را ناشی از مشیّت و اراده الهی میدانند، آنگاه خیلی سخت و چه بسا برای تمام عُمر، ناممکن باشد که بتوان در باره مسائل و مشکلات باهمزیستی و همسایه داری، راه حلّ خردمندانه سیاسی پیدا کرد؛ زیرا در نظر مومنان به خالقین خشمگین و انتقامگیر و شیفته قصاص، هر آن چیزی که بخواهد در تقابل با مشیّت الهی برآید، شکستش حتمی است. تنها راه در نظر مومنان به خالقین ادیان سامی این است که به مشیّت الهی گردن نهند و همه چیز را به دست الاهان و تصمیم ارادی او محوّل کنند. در تمام این حیص و بیصهای دلهره آور و تاسفّ بار برای انسان اندیشنده و بیدار وجدان و مسئولیّت پذیر، راههای تاثیر گذاری و نقش آفرینی پیچیده و پر زحمت خواهند شد.

از حماقتهای تقدیسی تا قدّیسان احمق

از کهنترین ایّام تاریخ بشر بر روی کره زمین تا امروز، خونبارترین و هولناکترین و ویرانگرانه ترین جنگها از دامنه وابستگیهای مذهبی و دینی و ایدئولوژیکی نشات گرفته اند و همچنان به روال سابق در البسه و شکل و شمایلهای گوناگون در جوامع بشری بروز پیدا میکنند. ادیان ابراهیمی و ایدئولوژیهای بر آمده از آنها مانند مارکسیسم و همچنین نحله هایی از ادیان نوری با رنگ و لعابهای ماوراء الطبیعی به طور مشترک و بدون هیچ استثنائی به «خشونت و تجاوز و خونریزی و شکنجه و قتل عام»، آلوده و آمیخته اند؛ بویژه ادیان ابراهیمی حسب تاریخ کنشها و واکنشهای مومنان به آنها از دیروز تا امروز. پروسه خونریزی و ایجاد وحشت و اضطراب و تخریب و سر به نیست کردن هر چیزی آنهم به نام «خدا/الله/عیسا مسیح/یهوه/پرولتاریا و امثالهم» در وجود مومنانی که جنون الهی - ایدئولوژیکی، مغز و روح و روانشان را تسخیر و در بند کرده است، نمایشی از مراسم ترضیه «شهوانی و لذّتبخشی جنسی» را مهیّا میکند که با تصوّرات مومنان به گونه ای عینی و ماتریالیستی تطبیق دارد.

تامّلی در ریشه یابی جنگهای مذهبی و قتل عامهای عقیدتی-ایدئولوژیکی

برای اینکه بتوان در باره چگونگی ایجاد تار و پود فرش مناسبات زمامداران و مردم اندیشید و راهکارهای منطقی و خردمندانه را پیدا و طرح ریزی کرد، لازم است که کوشندگان و کنشگران و مسئولان بیدار فهم از دامنه «حُبّ و بُغضهای عقیدتی و مذهبی و ایدئولوژیکی و مرام و مسلکی و نحله ای و امثالهم» با دلاوری و رادمنشی و آگاهی فرهیخته فاصله بگیرند و هرگز مسائل عقیدتی خود را به حیث «معیار همگانشمول» ندانند و به هیچ وجه نیز بر «صحت قطعی و مسلّم عقاید فردی و فرقه ای» تاکید نکنند و در موضع دفاعی و توجیهی نیز بر نیایند؛ بلکه بکوشند که انسان را در چارچوب «سوائق و غرائزش» به موضوع «باهماندیشی» تبدیل کنند و در صدد آفرینش امکانهایی باشند تا انسانها را همچون جاده ها و شاهراههای حیاتی به همدیگر وصل کنند؛ نه اینکه خاکریزها و جبهه هایی را برافرازند که انسانها را خاصم و قاتل یکدیگر بار آورند.

باهمستانِ آزادی در گستره آینده های تاریک

تفاوت ریشه ای و مغزه دار هنر سنجشگری در مقایسه با ایمان حب المتینی به جزمیّات نصّی و مذهبی و ایدئولوژیکی در این است که سنجشگری، پروسه ایست در سمت و سوی بیدار و هوشیار کردن انسانها از خواب سنگین فریبها و گول خوردنها و اعتقادات بی استدلال و منطق. امّا جزمیّات نصّی و عقیدتی و سمنتی در جهت تحکیم کردن چفت و بست و طولانی شدن و سنگین تر کردن خواب انسانها بر تخت اعتقادات پوچ و بی و مغز و مایه است.

پرسش، زمانی «پرسش» است که انسان را به اندیشیدن در باره محتویّات ذهنیّت خود سوق دهد و به نا آرامی روح آدمی منجر شود از بهر یافتن پاسخ به پرسش. انسانی که نتواند از پرسشهایش به سنجشگری انگیخته شود تا برای تلطیف و تیزبینی و ژرفاندیشی روح و روان و فهم و خرد خودش همّت کند، چنان انسانی در قعر جهالتهای خود، بیتوته می کند و مدام قربانی آنانی خواهد ماند که دوام و منفعت خود را بر ستونهای جهل و حماقت و خرافات با تبختر و ریا و تظاهر برپا می کنند.

تفنگدارانِ حکومتِ نظامی آخوندها و عافیت طلبی سبکبارانِ ساحلها

نگاهی ژرف به رفتارها و موضعگیریها و تامّلی عمیق در باره گفتارها و نوشته های آنانی که خود را کنشگر مینامند و در عرصه سیاست دخالت میکنند و میخواهند که در سرنوشت ایران و مردمش، نقش گذار باشند و با نفوذ، اثبات میکند که نود و نُه درصد مدّعیان، نه تنها هیچ شناخت پیش پا افتاده و مقدّماتی از فلسفه/دانش سیاست، ندارند؛ بلکه در آلوده و مسموم و متعفّن کردن دامنه سیاست، نقش به غایت مخرّبی را تا امروز ایفا کرده اند و همچنان به گندکاریهای خود با حرارت تمام مشغولند. وقتی کنشگرانی یا مدّعیان سیاستمداری از کار و تلاش سیاسی فقط به کرسی نشاندن اراده خود را بدون هیچ استدلال و منطق مجاب کننده میفهمند، پیداست که  نه تنها «درس سیاست» را نیاموخته اند؛ بلکه حتّا نمیدانند سیاستمدار هستند یا هوچیگر بی شرم؟.

منسوخ شدن اسلامیّت و برپایی حکومت نظامی آخوندها

ایده ای که فقط از آن در شبکه های اجتماعی و وسایل ارتباط جمعی و مطبوعات گوناگون ذکر میشود، ایده ایست که اگر شبانه روز و قرنهای قرن نیز از آن، سخنها گفته شود تا زمانی که ما به ازاء اجرایی و رفتاری و گفتاری و پرنسیپی در واقعیّت عینی مناسبات انسانها با یکدیگر نداشته باشد، ایده ایست که ایده می ماند و رجزخوانی در باره آن، فقط باد هواست. در من و در دیگران باید حدّاقل چیزی وجود داشته باشد تا ایده ها «معنا و محتوا» داشته باشند. جامعه کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی، ایده های رنگارنگ را بدون محتوا و معنا تا امروز به کار برده اند و در رسایشان قلمها فرسوده اند و سخنها سوزانده اند. وقتی که من در وجود خودم، هیچ نشانه ای و صفتی ندارم که معنا و محتوای دمکراسی را واتاب دهد، آنگاه چگونه میتوان واقعیّت فضای دمکراسی را در مناسبات اجتماعی و کشوری حسّ و تجربه کرد؟. آیا خردمندانه تر نیست که به جای دمکراسی گفتن و دمکراسی خواستن و دمکراسی شعار دادن و جلسات برپا کردن در باره دمکراسی چنان و چنین بکوشیم در باره موانع ایجاد دمکراسی و سنجشگری آنها سخن بگوییم؟. شاید از راه سنجشگری موانع دمکراسی بتوانیم خیلی سریع تر به آفرینش و تامین و تضمین فضای دمکراسی کامیاب شویم به جای اینکه شبانه روز در ذکر خیر ایده دمکراسی داد سخنها بدهیم و فقط باد درو کنیم. شاید!

چهره های زندگی در هزارتوی عقایدِ فرقه ای

قدرت، نیروئیست که در مناسبات انسانی، معنا دارد و فراسوی معاشرات و مراودات و کنشها و واکنشهای انسانها، هیچ ما به ازائی ندارد. آنانی که میخواهند در «قدرت اجرایی مسائل کشوری و اجتماعی» سهیم شوند، باید یاد بگیرند که چگونه میتوان «قدرت ماوراء الطبیعه شده» را از آسمانهای گم و گور شده در ذهنیّت انحصار طلبان بر روی کره خاکی آورد و به آن جایی نشانید و محدود و کرانمند و بهره آور کرد که شایستگی کاربردهای حیاتبخش برای انسانها داشته باشد.

استمرار ولایت فقیه و سرگیجه های مخالفانش

کسانی که ذهنیّت و روح و روان و قلب و مغز خود را به نصوص جزمی مقیّد و وابسته و تابع میکنند، خبر ندارند که «شناخت و دانش» از بهر توجیه مبانی اعتقاداتی وایدئولوژیکی و مذهبی نیست؛ بلکه از بهر ترمیم و بازاندیشی و بازنگری و سنجشگری محتویّات ذهنیّت آدمیست که باعث رُشد عقلی و فرهنگیده شدن و بلوغ فکری و ژرفبینی انسانها میشود. خطری که اعتقادات جزمی مسبّب آن هستند، اینست که با بدنام کردن و جنگ ابلهانه علیه دگراندیشی و بینشهای انتقادی تلاش میکنند که دیگران را به سکوت وادارند یا در بدترین حالت به قتل برسانند یا اینکه نظریّات و دیدگاههای آنها را تحریم و «غیر علمی!؟» بخوانند و  واپس برانند. امّا انسانی که در جستجوی شناخت است، نباید از یاد ببرد که حتّا دلایل خطا آمیز و انحرافی نیز میتوانند در کسب «شناخت متّقن» راهگشا باشند. جامعه ای که آحادّش نمیتوانند تنوّع دیدگاهها و چشم اندازهای متفاوت را برتابند و همچنین از نظریّه های رادیکال با گشوده فکری استقبال کنند، راه را بر قدرتگیری و اقتدار مستبدین بر سرنوشت و حیات فردی و جمعی امکانپذیر خواهند کرد.

در سنجشگری اعتقاداتِ جانگیر و زندگی سوز

برای اینکه بتوان در باره چند و چون و ساختار «ایده حکومت» اندیشید، دست کم باید از خود پرسید که من در کجای جهان متولّد شده ام و در چه میهنی میزییم و مردم سرزمینم چه تاریخ و فرهنگی دارند و تا امروز حسب کدام راهکارها و مناسبات در کنار یکدیگر زندگی کرده اند. کیفیّت زندگی و کمیّت جمعیت میهن در طول تاریخ، بحث ثانویست. اندیشیدن در باره «ایده حکومت ایرانی» به معنای پشت پا زدن و نادیده گرفتن تجربیات دیگر ملتها نیست؛ بلکه در گام نخست باید آموخت که من ایرانی به تن خویش، کی هستم و چی هستم و ایده آلم از کشورداری چیست؟. وقتی که من از تاریخ و بُنمایه های فرهنگ مردم سرزمینم، آگاهی مُتّقن و مستدل به دست آورم، آنگاه میتوانم در این خصوص نیز تقلّا کنم که از تجربیات مردم دیگر سرزمینها، آگاهی درخور فراچنگ آورم؛ نه برای اینکه از آنها تقلید و کپیه برداری کنم؛ بلکه به دلیل آنکه از هنر کنشگران و متفکّران و فیلسوفان و معماران کشورداری آنها بیاموزیم که چگونه بر شالوده داشته ها و امکانهای خودمان درب منزل خودمان را جارو کنیم!.

هنرِ اندیشیدن در باره ساختارهای کشورداری

آزادی در حقیقت معنایی آن، گسستن از غُل و زنجیرهائیست که به «گوهر برهنه آدمی» آویخته و چسبیده و مالیده شده اند از بهر آفرینش فضایی که در هر گوشه آن، آدمی بتواند بدون هیچ جبر و اکراه و ترس و دلهره ای بزیید. در عرصات کشمکشهای آرزویی، پرسشی که هیچکس از خودش نمیکند، اینست که من نوعی و فردی تا چه اندازه ای در دوام زنجیرهای اسارتی در وجود خودم و ساختن موانع آزادی در راه دیگران سهیم و دخیل هستم؟. ما، غارتگران آزادیهای فردی و اجتماعی را میبینیم و هر روز نیز رفتارها و گفتارهای آنها را در مناسبات متنوّع با تمام وجودمان حسّ و تجربه میکنیم و از آنها نفرت بی حساب داریم، ولی نمیتوانیم یا نمیدانیم یا نمیخواهیم که دلایل و ردّ پاهای رفتاری و گفتاری سارقین آزادیهای فردی و اجتماعی را در وجود خودمان جستجو کنیم؛ بلکه ترجیح میدهیم که برای فلاکتها و بدبختیها و بدبیاریها و عذابهای خودمان، موانع بیرونی را سبب سازی و مُقصّر اصلی قلمداد کنیم؛ زیرا مُتّهم و محکوم کردن دیگران، هیچ مسئولیّتهایی را برای ما ندارد

قباحتِ آزادی در ایران و حسرتهای قرن به قرن

در نظر آنانی که داده های دوربینها را بررسی و کند و کاو میکنند هرگز و هیچگاه چهره «فقر، نابسامانی، قتل، کشتار، اعدام، شکنجه، زور، غارت، ستمگری، روسپیگری، سرکوب، خونریزی، ناامنیّتی مطلق، سرقت، گشنگی، تشنگی، کارتونخوابی، بی خانمانی، سرگردانی، اعتیاد خانمانسوز، آلودگی محیط زیست، کثافت و ناپاکیزگی وجب به وجب اتراقگاههای انسانی و صدها مُعضل و مشکلات مردم را» به نظر نمی آورند و محلی از اعراب ندارند و در علل وجودیشان نیز چند و چونی نمیکنند. آنچه در زیر ذرّه بین ارگانهای سرکوبگر ارجحیّت رسیدگی دارد، پوشش زنان و دختران است که با مبانی عقیدتی و ایدئولوژیکی و مذهبی حُکّام مستبد ناهمخوانند؛ یعتی واقعیّتهای عُریانی که با هیاهو و جنجال در تابلوهای کیلومتر در کیلومتری به نمایش در می آورند تا توجیگر شلاقی و ستمی و بیدادی باشند که بر گرده خاطیان و سرپیچان از اصول عقاید و مذهب متعفّن حاکمان بی لیاقت فرو آورده میشود.

از بیدادگریهای حکومتگران دوربینچی و آتش به اختیارانِ کینه توز

هر تصمیمی، چهره تاریک خود را به همراه دارد. انسانی که آگاهانه به تغییر دادن بنیانی و دگرگشت شیوه ای دیگر از زندگی و زیستن مُصمّم باشد، هرگز از پیامدهای تصمیم خودش نگران نخواهد شد؛ زیرا یقین به خویشتن باعث میشود که انسان به کمک مغز اندیشنده و توانمندیهای خودش به کشف و آفرینش بسیاری از امکانها کامیاب شود و راه خودش را با استواری و یقین بپیماید. سرنوشت ایران و ایرانیان در جامعیّت وجودی – مهم نیست در وطن باشند یا پراکنده در اقصاء نقاط جهان - فقط به تصمیم شاهکلیدی انتحاب در همین امروز منوط است؛ زیرا تاخیر در انتخاب، شرایط هیچ فردایی را برای گزینش دلبخواهی مهیّا نخواهد کرد و بر آوردن آرزویی را مفتکی به ارمغان نخواهد آورد. آنچه ممکن است با تاخیر تصمیم امروز در فردا پیش آید، خبر نابودی ایران و تبدیل شدن آن به صحرای کبیر خاورمیانه است. 

سرنوشتِ ایران و ایرانیان در گزینشِ تصمیمِ شاهکلیدی

طیف مُتشرّعین و کاست آخوندها اصلا و ابدا به دامنه کشورداری و مسئولیّت داشتن در قبال مُعضلات و مسائل اجتماعی مردم ایران، هیچ تعلّقی و غم و دردی نداشتند که بخواهند در سمت و سوی پروریدن و توسعه و آبادانی و خوشزیستی و زیبا آرایی جامعه و بهمنشی انسانها، میلیمتری گام بردارند. تمام استعداد و تخصّص و معلومات مُتشرّعین و کاست آخوندها به گواه و سندیّت رفتاری و گفتاری سهامداران و مُشارکین ولایت چهل ساله آنها بر تار و پود مناسبات فردی و اجتماعی ایرانیان تا امروز ثابت کرده است که فقط گیوتینداری و خونریزی و ویرانگری و غارتگری را عبادت و رسالت الهی میدانند. به همین دلیل نیز حکومت فقاهتی به مفتضح ترین فرم ممکن فرو می پاشد. آنچه از آوار سیستم مخوف الهی بر جا میماند، میتواند آموزشگاه و دانشگاهی بسیار آموزنده باشد برای تک تک انسانهایی که بخواهند کرامت و شرافت شاهنشاهی و خدایی خود را بر شالوده مغز اندیشنده و هنر پرسشگری و جویندگی به تن خویش و در همبستگی با جویندگان دیگر آغاز کنند و آینده زندگی فردی و اجتماعی خود را و سرنوشت ایران را در گستره باهمآزمایی رقم بزنند. 

از زندگی بخشیِ طوفانِ ریشه برافکنی که در راه است

دشنام دادن و فحّاشیگری، بیش از هر چیز، نشانگر «آزردن دیگری» است و آن که در صدد آزار دیگران بر میآید، در آغاز میکوشد که «نام» او را زشت و آلوده کند تا در انتهای اتّهامات زشت زدن به دیگری بتواند به کُشتن و خونریزی قربانی زشتنام موفّق شود. گفتاری که از بستر اندیشیدن و استدلال و منطق و گشوده فکری و شعور فرهیخته و تجربه عمیق و بینش وسیع برخاسته باشد، هیچگاه به دشنام و هرزه گویی و تحقیر و شماتت و خشونت آلوده نیست؛ بلکه همچون آهنگی دلنشین و انگیزاننده بر زبان و قلم جاری میشود و دیگران را به تفکّر در باره هستی و مایه های گوهری خودشان تشویق و ترغیب میکند. دشنامگویی هر چقدر نیز از آتش خشم و نفرت و دلهمزنی و حالت اکراه و بیزاری بکاهد، باز نتیجه ای سوای تولید نفرت و بیزاری و خشم و خشونت و ذلالت و آزار و آزردگی در پی نخواهد داشت.

تراژدی سوگوار ایران بدون ایرانیان

وقتی که حتّا ریزترین حقّ زندگی و آزادیهای فردی و اجتماعی با شدّت و رفتارهای ددّخویانه سرکوب و پایمال و لت و پار شوند. وقتی که سفره کثیری از مردم حتّا نان خشک و خالی نیز نداشته باشند که سق بزنند. وقتی که بی لیاقترینها و احمق ترینها و خبیث ترینها و خونریزترینها و جنایتکارترینها و بی منش ترینها و رذل ترینها و تاجران دختر و خواهر و همسر و مادر خود به مناصب و ریاست و فعّال مایشاء بودن ارگانهای کشوری گمارده شوند. وقتی که تمام دار و ندار منابع طبیعی، غارت و سوخته و نابود شوند. وقتی که برای ماندن در قدرت مطلق و اقتدار ناحقّ، هر گوشه ای از وطن به فروش برود و بر میراثهای تاریخی اش چوب حراج زده شود. وقتی که هر دست و پایی به انواع و اقسام غُل و زنجیرها و قفلهای کمر شکن اسیر و محکوم شوند. وقتی که فرزندان جوان و بی گناه و آرزومند و توانمند و آینده ساز میهن به دار آویخته شوند. وقتی که گندیده مغزان کپک زده و پیر پاتولهای فسیل شده عقیدتی در مقام مشاور و مصلحت بین و مصدر امر گذاشته شوند.

جنگِ ناگزیرِ ایرانیان با زمامداران و ارگانهای حکومت فقاهتی

سیطره اسلامیّت در بیش از دوازده قرن متوالی بر ذهنیّت و روح و روان ایرانیان باعث شده است که در «جنس» مادینه، هرگز «کرامت خدایی و شاهنشاهی انسان» را نبیند؛ بلکه «مکاّری را معرفی کند که تمام فوت و فنّش»، فقط «کید و فریبکاری و تجسّم شهوات» است. فاجعه اقتدار عقیدتی متولّیان اسلامیّت با تبلیغات سرسام آور به غلظت آلودگی ذهنیّت انسانها به گونه ای شدّت داده است که از «پدران و پسران و برادران و دائیها و عموها و خویشاوندان»، مُجرمانی قاتل را تربیت کرده و بار آورده است. نگاهی گذرا به تمام آنچه که از طرف مُتشرّعین در خصوص «جنس مادینه» تحریر و منتشر و تدریس شده و همچنان بر منابر و از طریق دستگاههای تبلیغاتی ارگانهای عقیدتی سیستم مخوف ولایت فقاهتی در هر کوی و برزن هنوز که هنوز است با تحکّمی تهدید آمیز لنترانی میشوند، کفایت میکند تا بتوان عمق تبهکاری و جنایت پیشه گی متولّیان نصوص الهی را تمییز و تشخیص داد.

زوال اعتبارات جهان در حوزه های غارنشینی

«حکومت جمهوری اسلامی ایران/ولایت فقیه» از لحظه ای که امکانهای اجرایی قدرت را به دست آورد و نخستین جان و زندگی انسانها را تهدید و تباه و سر به نیست کرد، به طور ریشه ای، لژیتیماتسیون خودش را از دست داد و هیچ حقّانیّتی برای زمامداری نداشت و هنوزم ندارد. پروسه کشمکشی که مابین حکومتگران مُتشرّع و مردم ایران در جامعیّت وجودی در طول بیش از چهار دهه در فراز و نشیبهای خونین به همراه تلفات هولناک انسانی و ایجاد خسارتهای هرگز جبران ناپذیر و بر باد رفتن ثروتهای مادّی و معنوی ایرانیان تا امروز مختوم شده است و همچنان ادامه دارد، با زلزله «زن، زندگی، آزادی» به پایانه ایستگاه استبدادی و فعّال مایشاء بودن حکومتگران الهی رسید و با شدّت تمام در هم کوبیده شد و آن را یکپارچه همچون جنگلی خشک آتش زد و سوزاند. آنچه امروز از «حکومت اسلامی» باقیمانده است، خاکستریست که به جا مانده است.

پایانه حکومت اسلامی و آغازگاه بالگشایی سیمرغِ گسترده پَر

فروزه زایشی-پیدایش «فرّ»، در اثر تحوّلات و فراز و نشیب رویدادهای خواسته و ناخواسته اجتماعی به دامنه «روحانیان شیعه» انتقال داده شد؛ چونکه مردم ایران به دلیل سرکوب قرن به قرن فروزه پیدایشی-زایشی «فرّ»،  تنها راه ممکن را برای بقاء و تداوم و کارگذار بودنش در دامنه کشورداری در این میدیدند که آن را در قلعه ای پنهان کنند؛ یعنی خطای ناگزیری که باعث شد متولّیان قلعه در سوءاستفاده از آن به بزرگترین عامل فلاکت و بدبختی و ذلالت ایرانیان تا امروز تبدیل شوند.

ریشه یابی و علّت دوام قدرت و اقتدار آخوندها

اگر کوشندگان آزادی نتوانند یا نخواهند یا استعداد و خمیرمایه های آفرینندگی را نداشته باشند که در سمت و سوی چیره شدن بر بینشها و اعتقادات گذشتگان گام بردارند، متعاقبش مدفون شدن «امکانهای اکنون و آینده نسلها» در قبرستان بینشها و عقاید درگذشتکان قطعی خواهد بود. سیطره و دوام فاجعه بار حکومت فقاهتی بر ذهنیّت و رفتار و گفتار مردم ایران به دلیل این بود که تحصیل کردگان ایرانی، هنر سنجشگری و چیره شدن بر اعتقادات پیشینیان را نمیدانستند و هنوزم نمیدانند.

سراندیشه و ریشه های کشورداری ایرانی

شوربختی و تلخکامی تاریخ اجتماعی و کشورداری مردم ایران از دیر باز تا کنون در این بوده است که رسولان مرگ و قاتلان جان و زندگی بر سرنوشت آن حاکم بوده اند و وارثین چنان تبهکارانی همچنان به جنایتها و خونریزیهای خود، غرّه و متکبّر هستند و «راه و رسم کشورداری را فقط خونریزی و قتل عام و اعدام و سرکوب مردم» میدانند.  حاکمین وقت هنوز شعور آن را ندارند تا بفهمند که آنچه منشاء اسرار آمیز جان و زندگی را ممکن کرده است، هیچکس حقّ ندارد تحت هر بهانه و مستمسک و نام و خالق و امثالهم به آزردن و کُشتن بی محابایش اقدامهای تبهکارانه کند. زمامداران و گردانندگان چفت و بست حکومت فقاهتی بدون هیچ استثنایی، مسئول و مُتّهم به قتلها و خونریزیها و اعدامها و فلاکتهای ایران و ایرانیان هستند.  

از سوختن خدا بر طنابِ دارهای الاهیونِ اُقتلویی

انسان، پدیده ایست کنجکاو و خواهان دانستن و جویای علّت. در نتیجه میکوشد که حسب رانه های درونی اش به کشف و شناخت و اختراع همّت کند. پیامد کنجکاویهای بشر به زایش انواع و اقسام اختراعات و کشف مجهولاتی مختوم میشود که خواه ناخواه، چهره های دیگری را از نحوه زیستن و مناسبات فردی و اجتماعی رقم میزند. خصومت کور و ممتد با هر آن چیزی که رنگ و رویی از دیگرسانی دارد، راه را بر تحوّلات و خودگستریها و رشد و بالندگی مغز و روان آدمی مسدود میکند که نتیجه اش خفقان روحی و اختلالات روانی و تشویشهای مکرّر و دست آخر نیز طغیانها و خیزشها و عصیانگریهای تخریبی خواهد بود. وقتی نتوان با آرامش خیال به تجربه رو آورد و دامنه های دیگر را حسّ و ارزیابی کرد، در جا زدنهای کسل کننده به فرسودگی روح و مغز آدمی میافزایند و زندگی را به جهنّمی تحمل ناپذیر وامیگردانند.

جنگ و جدال برای مصادره شرکت ِ تجاری ایران

هر ملّتی در تصاویر اساطیری، زاییده و پروریده میشود که بنیان تجارب بیواسطه اش را از زندگی رقم زده اند و خود را در آیینه تصاویر اسطوره ای میشناسد و باز مییابد. بدانسان که ملّتها تصاویر اسطوره ای را میآفرینند، اصالت خویشباشی خود را در رویارویی با زندگی و کائنات و کیهان و محیط پیرامون و همنوعان و جانوران و گیاهان و غیره و ذالک تمییز و تشخیص میدهند و رقم میزنند. تاریخ هر ملّتی را به همراه ظهور و صعود و شکست و نقش تخریبی یا موثّر زمامداران و شخصیّتهای متنوّع از چشم انداز تصاویر اسطوره ایست که میتوان در باره چند و چون اقدامهای کارگزاران و زمامداران و شاهان و وزیران اندیشید و داوری درخور کرد و پژوهشی معتبر را بر قلم راند.

از رسالت انبیا خونریز و حکومت توحیدی اعدام

برای آفرینش باهمستانی که هم، انسانها با منشی نو پرورده شوند، هم سرشار از افکاری مایه دار و انگیزنده به فکر باشند، باید آموخت که چگونه میتوان از بار کمرشکن سیطره عقاید مردگان هزاره ای، هم در وطن، هم در اقصاء نقاط جهان، گسست و کودهای حاصلخیز از آنها را به پرورش و آموزش و بالندگی هنرهای خود در دوران خویشتن واگرداند. زندگانی که تابع عقاید فسیلی و گندیده و بی مغز مردگان هزاره ای میشوند، در حقیقت، مردگانی هستند که با هزار سالگان سر به سرند و رمز و راز فلاکتهای دوران خود را نمیدانند.     

سیطره مُردگانِ هزاره ای بر ذهنیّت و روانِ زندگانِ مُتابعتی

نسل ایرانیان امروز و فردا در حرکتهای ناگهانی و غافلگیر کننده، نم نم به دگردیسیهای اجتماعی و کشوری سمت و سو خواهند داد بدون آنکه به احدی از گرایشهای سیاسی با انواع و اقسام نامهای فریبنده و خالی از محتوای کرداری اهمیّت بدهند و ارجی بگذارند. بُنمایه تحوّلات امروز و فردای ایران، پدیدار شدن «پُتانسیلهای ناگهانیهای غافلگیر کننده» خواهند بود که به هیچ گرایش سیاسی تکیه نخواهند کرد و وعده های هیچکس را نیز باور نخواهند کرد؛ بلکه به افق آرمانها و پرنسیپها و ایده آلهای فرهنگ باهمستان ایرانی چشم خواهند دوخت و در تاریکی مجهولات امروز و فردا، تمام واماندگان و زائران تشنه و گشنه «قدرت و امتیاز» را واپس میزنند و مُتّکی به خود با افتخار و سرفراز به پیش خواهند رفت. 

از ناگهانی بودنِ دگردیسیهای اجتماعی

نگاهی به تاریخ یکصد سال اخیر ایران و اندیشیدن در باره تلاشهای کنشگران و کارگزاران صدر نشین چه در گذشته، چه اکنون در تمام عرصه های ممکن از کشورداری گرفته تا کشاورزی و صنعت و غیره و ذالک نشان میدهد و اثبات میکند که دست اندرکاران مسائل ایران تا چه اندازه ای از «الفبای دانشهای ذیربط»، آگاهی درخور یا بی خبری مطلق داشته اند و هنوز دارند. راز قهقرائیهای ایران و عقب ماندگیهای آموزشی و پرورشی را اگر در «نیاموختن و کاربست دقیق و صحیح الفبای دانشها» نجوییم و ندانیم و نپذیریم، آیا هستند کسانی در میان ما ایرانیان که بتوانند علل ذلالتها و شکستها و ناکامیابیها و فلاکتهای اجتماعی و زیانهای هولناک و هرگز جبران ناپذیر انسانی را مستدل و با برهانهای فرهیخته و قویمایه توضیح دهند؟.

رامشگری در بیابانِ خارهای مُغیلان

شمایانی که شمشیر و تیغ و گیوتین خونریز به دست گرفته اید و در وجب به وجب خاک ایران، سیاهچالهای مخوف و چوبه دار به پا ساخته اید و محاکم تعزیر و حدّ و قصاص تشکیل داده اید، بدانید و بفهمید که پتانسیلهای آفریننده ایران و مردمش از اعتقادات مُتعفّن و مذاهب و دین پوسیده و بی مغز و مایه شما فراتر هستند. شمایانی که هرزه ترینها، بی لیاقترینها، بی شعورترینها، بی سوادترینها، نفهمترینها، جنایتکارترینها، متجاوزترینها، خیانتکارترینها را در هر مسند و مقام و پُستی نشانده اید، بدانید و بفهمید که فرزندان این آب و خاک، نبوغ خاصّ خود را دارند و توانمندیهایی درخور ستایشها که در زیر تیغ جلّادیهای شما تکه پاره شده اند. شمایانی که از زندگی و دوست داشتن و عاشقی و مهر و دوستی و شرم و احترام و مسئولیّت و همدردی، هیچ بویی نبرده اید، بدانید و بفهمید که ایران و مردمش در باغ دلبستگیها و مردانگیها و مهربانیها و خنده ها و شادیها و دلسوزیها بود و هست که بر تارک تاریخ، درخشیدند و ماندگار شدند

به زمامداران امروز و فردای ایران

هنوز کثیری از کنشگران فسیل شده عرصه کشورداری و سیاست که مخالف مقتدرین وقت هستند به این موضوع پی نبرده اند که دوران «مشروطه» برای همیشه و ابد سپری شده است. دوران «مصدّق و جبهه و خاکریز سازی» برای همیشه سپری شده است. دوران «سیاهکل و اقدامهای چریکی» برای همیشه سپری شده است. دوران «انقلاب 1357 و انقلابیگریهای خانمانسوز» برای همیشه سپری شده است. دوران «اصلاحات و جنبش سبز مماشاتی» برای همیشه سپری شده است و هیچ دوران تاریخساز نو به دورانهای ماسبق خودش باز نخواهد گشت؛ بلکه از تک تک آنها فراتر و خاصّ تر و دگردیسه تر تا جایی که پُتانسیلهای آفریننده اش کفایت میکنند، به پیش خواهد رفت.

از دورانهای تاریخساز و کنشگران فُسیل شده

امّا برای ساختن جامعه ای نو به انسانهایی نیاز مبرم است که از خویشتن آغاز کنند و برای سنجشگری و سرند کردن اعتقادات خود پیشگام باشند. وقتی که اعتقادات من برای همنوعانم جهنّم را مهیّا و سوختن آنها را توجیه عقیدتی کنم، آنگاه عقاید شخصی من، مرا در بند اسارت خود گرفته اند و آمر و حمّال اقداماتی کرده اند که هر گونه مناسبات بشر دوستانه را به ماشین عذاب دادن و تعرّض به کرامت و شرافت و جان و زندگی دیگران محکوم کرده اند.

عقایدی که بر من، سلطان قهّار و حاکم بی مسئول میشوند، عقاید سنجیده و اندیشیده و دانشورزانه و ارزشمند نیستند؛ بلکه تلقینات و تحمیلات و توهّمات و اباطیلی هستند که همچون تارهای عنکبوتی به گرداگرد مغز و قلب آدمی تنیده شده و قفس اسارتهای فردی و اجتماعی را مستوجب شده اند.  

فاجعه عقاید شخصی در مصاف با همبستگیهای اجتماعی

نکته ای که مخالفان حکومت فقاهتی بر حسب دیدگاههای فکری و نظری و اعتقاداتی با شدّت و صراحت تا امروز در خصوص گفتارها و رفتارهای زمامداران ولایت فقاهتی سنجشگری کرده اند، ابعاد تمامیّتخواهی و استبدادی قضیه است و انتقادهای اصلاحی در خصوص زمامدارانی که اصلاحگری را شوکران مرگ اقتدار خودشان میدانند. سیستم فقاهتی از نخستین آجر و خشت پایه اش - چه از لحاظ عقیدتی، چه از منظر رفتاری- فقط بر «مطلق بی اخلاقی و بی منشی و بی شخصیّتی و بی پرنسیپی» شالوده ریزی شده است. کسانی که تصوّر میکنند سیستم فقاهتی به اصولی حتا دست کم و پیش پا افتاده به اصول عقیدتی اسلامیّت، خردلی وفادار هستند، اثبات میکنند که نه اسلامیّت را میشناسند نه زمامداران تاق و جفت و ارگانهای وابسته به سیستم فقاهتی را

سنجشی برق آسا بر جمهوری اسلامی ایران

وقتی که جسم من در زنجیر عقاید دیگران، محبوس و مقیّد و محکوم شود، روحم طغیان خواهد کرد؛ زیرا ناهمخوانی و ناهمگونی را با جسم عاریتی احساس میکند و مرا به تکاپو و جنب و جوش ترغیب میکند. عصیانها و خیزشها و اعتراضها و فریادها و کشمکشهای من با آنانیست که پیکر مرا که آشیانه عزتّ و کرامت انسانی من است در اسارت عقاید باتلاقی و متعفّن و مزخرف و بی مغز و مایه خود میخواهند. من امّا آزاد زاده شدم بدون هیچ شیله پیله ای. کاملا عریان و برهنه. حقّ من است که آزاد از هر گونه تعیّنات امریّه ای و اجباری که خلاف روح و روانم باشند با شدّت تمام بگریزم و علیه آنها عصیان کنم. لباس عقیدتی را دیگرانی به من آویختند که تار و پودشان به جُلپاره ریا، تظاهر، چند چهره گی، دروغوندی در کارگاه خُدعه و خشونت الهی وصله پینه شده است. من با لباس سراسر مندرس اعتقادات پوچ و تهوّع آور نمیتوانم کرامت انسانی ام را  بپرورم و دلشاد بزییم

از خباثتگری ولایتِ لومپنهای الهی

تاریخ فلسفه، سرگذشت کشمکشهای دیدگاهها و چشم اندازها و عقاید ضدّ و نقیض نیست. همچنین سرگذشت نحله ها و مکاتب عقیدتی و نظریّه ای و ایدئولوژیکی نیست. میدان نبرد گلادیاتورهای فکری با سیستمها و دستگاههای فلسفی غول پیکر نیز نیست؛ بلکه سرگذشت کشف و شناخت تجربه همآوردی با «پُرسشهای جاودانه» برای نسلهای گوناگون جوامع بشری هستند. آنانی که در تاریخ فلسفه به دنبال «کی چی گفت؟» و «رسولان رهائیبخش» هستند، هیچگاه نه چیزی خواهند آموخت، نه به آفریدن ایده ای و اندیشه ای توانمند و زاینده خواهند شد

[در یادباد از گیله مرد فرزانه، دکتر فرامرز بهزاد]

چرخشی به گرداگرد نابهنگامها

حکومتگرانی که به جای تلاش برای حلّ و فصل کردن مسائل باهمزیستی انسانها به معلّم و ناصح و آمر و روضه خوان اخلاقیات عقیدتی تبدیل میشوند و هر امکان و ارگان و رسانه و ابزاری را برای به کرسی نشاندن موعظه های اخلاقی به کار میبندند، در نخستین گامها به فروپاشی معیارها و اضمحلال فروزه های فردی انسانها شدّت برق آسا میدهند. هیچ چیز هولناک تر از این نیست که زمامداران کشور به «معلّمین موعظه گر اخلاق» استحاله یابند و تنها تکلیف و وظیفه کشورداری خودشان را  شبانه روز در هر کوی و برزنی فقط «توصیه های اخلاقی به انسانهای کودک و نوجوان و جوان و میانسال و کهنسال» قلمداد کنند. زمامدارانی که «اخلاق» را پدیده ای امریّه ای میدانند در گسترش و دوام فساد اخلاق و نیست و نابود کردن منش انسانها یکه تاز خواهند بود

دَوَندگیهای خستگانِ بی مَقصد

هر کدام از عناصر کُهنی که سازنده فرهنگ غرب بودند، دستخوش دگردیسی بنیانی و ساختاری شدند؛ آنهم به این طریق که با عناصر دیگر، ادغام و درهم آمیختند. آنچه در پروسه آمیزش، شگفت انگیز جلوه میکند، این است که عناصر ازهمگریز و متعارض توانستند در بینشی همخوان و منحصر به فرد همبسته شوند. فرهنگ سامی، هیچگاه به فلسفه یونان و حقوق رم باستان، اعتباری نداد. فرهنگ یونان نیز هیچگاه به فرهنگ سامی و حقوق رم باستان یا الاهیات یهودی، اعتباری نداد. فرهنگ رم باستان نیز به الاهیات یهودی و بخشی عظیم از فلسفه یونان، اعتباری نداد. ولی برغم این تعارض و ازهمگریزی، جوامع غربی توانستند در قرن یازده و اوایل قرن دوازدهم میلادی، هر سه عنصر ازهمگریز و متعارض را بهم بپیوندانند و تک تک آنها را متحوّل کنند و راهی نو را برای انسانها بیافرینند.»

پسگامها و پیشگامها بر لبه پرتگاه

پُرسمان حسادت در تاریخ کشورداری و مناسبات اجتماعی مردم ایران در هر زمینه ای که تصوّر پذیر باشد از کهنترین اعصار تا همین ثانیه های گذرا به شدّت تمام با عواقبی بسیار فاجعه بار و تنش زا و تخریبگر و مصائب پی در پی به همراه بوده است. مُعضل حسادت در اساطیر ایرانی با اسطوره فریدون دادگزار و «تقسیم شاهنشاهی ایران» مابین پسرانش آغاز میشود که تا امروز واقعیّت عریان مناسبات مردم ایران را در عرصه های مختلف واتاب میدهد 

حسادتِ ویرانگر و دوام فجایع میهنی

من آن جا هستم در گریه ها و شیونها و ضجّه های دلخراش مادران بر سر قبر فرزندان پر پر شده شان به دست جلّادان الهی.  من آن جا هستم. استوار و سرفراز و پهلوانوار. باشنده جهان رویاها و آرزوهایم. در کنار یاران خُنیاگرم که سرود زندگی و شادخواریها را دست افشان و پایکوبان همسرایی میکنند. من آن جا هستم که دف میزنند و تار و چنگ مینوازند و مطرب میخواند و افسونگران شیدا چشم، نغمه های مهرورزی را در ساتگینهای مردافکن بر تار و پودم نگونسار میکنند. من آنجا هستم دست در دست همدلانم و شانه به شانه با همپایانم.  من آنجا هستم. در وجب به وجب خاک خاوارنهایم در گوشه و کنار میهن که اسناد خشونت ذاتی قهّاران الهی را در راه قدرتپرستی و کینه توزی رسوا میکنند. من آنجا هستم در تیک و تاک لحظه های جان باختن عزیزانم بر چوبه های دار الاهیون عقده ای. من آن جا هستم در سیاهچالها و شکنجه گاهها و محبوسخانه های بی نام و نشان در چنگال مخوفترین و کریه ترین شیّادان الهی. من آن جا هستم در کنار ربوده شدگان و آسیب دیدگان جسم و جان زیباترین گلهای باغ میهنم که محبوس و قربانی کینه توزیهای قرن به قرنند. من همچون نسیمی در هر بیقوله و سایبان و پرت آبادی در کنار زاغه نشینان بی نان و سفره نشسته ام. من آنجا هستم در مکانهایی که شریانهای وجودم برای میهن و مردمش میطپند و میخروشند

از حکومتِ تجاوزگرانِ الهی به نَوامیس و عَفاف مردم

حکومت چیست؟ دولت چیست؟. دو پرسش ساده که پاسخ به آنها میتواند ابعاد پنهان و آشکار کنشگران عرصه سیاست را به محک بزند. مهم نیست که به چه چیزهایی اعتقاد دارند. شاهکلید شناخت نیّات آنها را از اهداف و مقاصدی که دنبال میکنند، دقیقا در پاسخ به دو پُرسش فوق میتوان استنباط کرد. سراندیشه دمکراسی بر «آزادی، صُلح و دادگزاری» شالوده ریزی میشود 

از فَعّالین اُقتلویی در حکومتِ قَتّال

هنوز «رودکی‌ها، خیام‌ها، عطّارها، مولوی‌ها، حافظ‌ها، عبید زاکانی‌ها، صائب تبریزیها، ایرج میرزاها، میرزاده عشقی‌ها، فرّخی یزدی‌ها» در گرداگرد و پابه پای منند. هنوز «صادق هدایت» با لبخندی ملیح در گوشه‌ای کز کرده است و در دل، زخمها دارد و به زبان «داش اکل می‌گوید: مرجان به که بگویم، عشق تو مرا کُشت!». هنوز «بیژن مفید از عاشق شدن موش موشک» در «شهر قصّه»، حکایتها دارد. هنوز برای دوست داشتن «همکلاسی ام» دوان دوان در جستجوی «خانه دوست کجاست؟» هستم. هنوز «غلامحسین ساعدی» با لهجه غلیظ برایم زمزمه می‌کند که بالام جان! منا باخ! منیم دردیم چوخ. «حرامیان حاکمند». هنوز «فروغ فرخزاد»، پیامم می‌دهد که «ای مهربان! اگر به خانه من آمدی، چراغی با خود آور تا به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم». هنوز «سیمین بهبهانی»، چنگ می‌نوازد و می‌خواند که «دوباره می‌سازمت وطن، اگر چه با خشت جان خویش». هنوز «پروین اعتصامی» در کُنج عُزلت می‌گرید که: «دادخواهیهای زن می‌ماند عُمری بی جواب .... آشکارا بود این بیداد، پنهانی نبود».

همگرایی اکنونیان برای همآوردی در هفتخوان کشور آرایی

کوشش به منظور شناخت بی واسطه کسب کردن از «ماهیّت الله» بدون هیچ حُب و بُغضی به این بازبسته است که پژوهنده خویشاندیش از گرداب مُهلک تفاسیر بی مایه و مملوّ از زیاده نویسیهای سرسام آور در جلدهای قطور با چرندیاتی به شدّت مضحک بگریزد و فقط «محتویات قرآن» را زیر ذرّه بین خرد سنجشگر بگذارد. ناگفته نماند که قرآن به هیچ وجه، «مُقدّس» نیست. حتّا «کتاب» نیز نیست؛ بلکه اعلامیه ای سیاسی است انباشته از تناقضات آشکار و جمیع اباطیل و مُزخرفات بی مغز که از طرف صحابه تحریر شده و مراحل مختلف سیّاسیگریهای «مُحمّد» و مومنانش را برای قلع و قمع و غارتگری و تجاوز به آبرو و کرامت انسانها و مُصادره اموال و انفال کردن صغیر و کبیر و توجیه جنایتهای هولناک عبارت بندی کرده است 


در سنجشگری تصویرِ مخوفِ الله در قرآن

کوشندگان آزادی در سنجشگری لاطائلاتی که از بزرگترین صخره های تحمیق و دوام جهالتهای مردم به معنای وسیع کلمه از آکادمیکرش گرفته تا بی سوادترینش هستند،  باید مدام این نکته کلیدی را در نظر داشته باشند که خیالات آدمی، راههای عبور و نفوذ و ثبت خرافات و اعتقادات بی مایه و پایه به مغز و قلب و روح و روان انسانها هستند. اساسا هدف از انگیختن مردم به «خرد ورزی و عقلانی اندیشیدن و رفتار کردن» تلاشیست برای کنترل خیالات شخصی از بهر فرو نیفتادن به دامچاله های الهی و امثالهم. آنانی که خیالاتشان بر نیروی فهم و شعور و دانشجویی و پرسشگری میچربد و چیره است، پیوسته قربانی و محکوم مقتدران الهی خواهند ماند

سپاه مُعاندینِ مَردُمکُش

جان و زندگی، مقدّس هستند؛ زیرا پدیده های زایشی و آفرینشهای منحصر به فرد و هرگز تکرار ناپذیرند. آزادی از پیامدهای زاییدن است. آن که میزاید، آزادی را به آنچه زاییده است، هدیه میدهد تا به حیث گوهر یکتا و منحصر به فرد در آزادی بتواند شکوفا و بالنده و زاینده شود. ستیز و جنگ خصومت طلبانه مذاهب کتابی علیه زنان و حکومتها و ایدئولوژیهای برخاسته از بستر عقیدتی آنها به این دلیل است که زن، بخشنده زندگی در آزادیست و آزادی بسان «ابر و آتش» میماند که هرگز شکل ندارد و هر لحظه به چهره ای دیگر جلوه گر میشود. حکومتگرانی که سر ستیز با زنان دارند، علنا علیه آزادی در تمام ابعاد ناشناخته آتشسانی و ابرگونه اش، جنگ و خونریزی را گسترش میدهند تا بتوانند با یکدست کردن جامعه بر مردم اجتماع به حکومت غارتگرانه و مستبد خود، دوام ابدی بدهند.

در پیکار با گیوتیندارانِ ولایة الحرب و القتال

سائقه قدرتخواهی بیشتر و بیشتر، تنها با آزردن جان و زندگی و پایمالی حقوق دیگر انسانهاست که امکانهای تمامیّتگرای خودش را از بهر اقتدار مطلق میتواند گسترش دهد. وقتی مردم اجتماعی در معنای وسیع کلمه، آنقدر تحت ستمهای جان آزار میخکوب شده باشند که نتوانند یا جرات نکنند در چند و چون رفتارها و تصمیمات و برنامه ها و موضعگیریهای زمامداران، پرسشهای کلیدی را مطرح کنند و خواهان پاسخهای شفّاف و مستدل باشند، خواه ناخواه هر مقتدری به این توهّم مُبتلا خواهد شد که اراده توتالیترخواه و جبّارش در عرصه های دلخواه، پسندیده و بایسته است و نیازی نیز به پاسخگویی برای اعمالش نخواهد داشت. «اسطوره ضحّاک ماردوش» فقط با خوردن مغز جوانان است که امکان دوام به عُمر بیشتر را دارد. قدرت افسارگسیخته نیز [در اینجا، ولایت فقاهتی] تنها با کُشتار و خونریزی و شکنجه و آزار و مسئولیّت گریزی در قبال جنایتهای خود به این توهّم فاجعه بار آلوده است که  شاید حاکمیّت ناحقّ خودش را بتواند امتداد دهد.

از تسخیر قدرتِ ناحقّ و غارتگریهای خونریزانه

امّا آنانی که مُبارز هل من یزیدی حقایق نصّی هستند، هیچگاه مُعضلی خانمانسوز در نصوص ازلی-ابدی اعتقادات خود تمییز و تشخیص نمیدهند که بخواهند در صدد فسخ و تلطیف و حکّ و اصلاح آنها برآیند. مُجریان و متولّیان حقایق نصّی بر این عقیده منجمد و بی مغز فرو ماسیده اند که فقط مردم و جامعه موظّفند رفتار و گفتار و اندیشیدن و شیوه زندگی فردی خود را با تمام ابعاد نصوص مُتعیّن شده، همسو و همتراز کنند؛ ولو کاربست قیراطی نصوص به قیمت لت و پار شدن انسانها و نابودی اجتماع و فرهنگ مردم تمام شود.

قانون و حقّ جایگزینی

واژه «دادگاه»، برخاسته از محتوای تجربی و فکری «اسطوره فریدون» در تاریخ فرهنگ و هویّت ایرانیان است که در حوزه امور«حقوقی» نیز کاربرد دارد. اطلاق دادگاه به «محاکم شرعی» قُضّات حکومت ولایت فقیه، خلط مبحث و پایمالی پرنسیپی است که زاییده تجربیات مردم ایران در طول هزاره ها بوده است و ستونی تنومند از «شالوده های فرهنگ باهمستان ایرانیان» را تبلور میدهد. آنچه در «محاکم شرعی» اجرا میشود با قوانین حقوقی که باید زاییده همفکری نمایندگان انتخابی مردم باشند، هیچ سنخیتی ندارند و فقط با «احکام شارعین اسلامیّت» مطابقت میکنند که هرگز پاسخگوی مسائل «حقوقی» مردم نیستند؛ بلکه به گونه قیراطی با «حدّ و تعزیرات شرعی» اینهمانی دارند.

آزادی و راهکارهای گام به گام

من نمی توانم و هنوز نیز نمی خواهم که بر پرنسیپهایم پا بگذارم و همانند آنانی بشوم که بیش از هزار و چهارصد سال است کثیري از ایرانیان را به نام خالق جبّار و قهّار و زشتخوي خود به «مسلخگاه» می فرستند؛ ولی آن شعور را ندارند که بفهمند «ایران و ایرانی» پایدار میمانند و فقط حکومتگران بی فرّ و لیاقت هستند که با خفّت و خواری رفتنی هستند. آنچه مدام همچون آتشفشان فعّال، علیه اقتدار خون آلود حُکّام جبّار،  قیام پُر صلابت کرده است، خود زندگیست. حُکّام فقاهتی هنوز نفهمیده اند که با برپاکردن میلیونها چوبه دار و آباد کردن صدها خاوران و ساختن دهها اوین مخوف در سراسر ایران نخواهند توانست اقتدار ناحقّ خودشان را ابدیّت دهند. آنها همچنان سیاه مست سائقه ی قدرتپرستی خود هستند و نمیدانند که «سیمرغ ایرانیان هرگز نمی میرد؛ زیرا اصل و پرنسیپ زندگیست و خیزشهایش در برابر جانستانان و خونریزان پایان ناپذیر خواهد بود».

من مُتّهم میکنم حکومت و حاکمانِ فقاهتی را

-       قانون اساسی باید تضمین قطعی کند که هر ایرانی حقّ دارد در جلو منزل شخصی اش، تریبونی برای انتقاد آزاد از عملکردهای نمایندگان و کارگزاران ایجاد کند و احدّی حقّ ندارد به انتقاد کننده تعرّض کند، ولو موضوع انتقاد، شخص اول مملکت باشد. هدف از انتقاد در رسانه های گوناگون باید در سمت و سوی بهبود و بهسازی و کاستن عیوب باشد.

«جانا روا نباشد خونریز را حمایت (حافظ)»

خیزش سیمرغیان علیه ضحّاکیان دیو-اندیشه های شاخ شاخ گشتاره های سپهر گستره درنگ و شتاب کهکشان شگفتارها تُندرِ رخشگاهها آذرخش بر بادبرکها گُمراهه های کاوشگری هنگامه های افسونگر از خویشمایه ها و توانهسته ها فلسفیدنِ انگیزشی
Share by: